فلاسفه، متخصصین جرم شناسی و الهیات برای قرن ها با یک سوال در کشمکش بودهاند: «چه چیزی باعث می شود انسانها اعمال غلط انجام دهند؟» و «چه چیزی باعث قدرت و سوق دهی به بدیها می شود؟» تحقیقات انجام شده در دوره های مختلف نشان میدهد، عوامل متعددی در این زمینه تاثیر گزار هستند، از جمله: آسیب مغزی، ژنتیک، تغییر شرایط محیط و ..
آسیب مغزی
در سالهای اخیر یک تیم تحقیقاتی از دانشگاه لندن مطالعاتی بر روی گروهی از بیعاطفهترین و خشنترین زندانیان انجام داد. بررسی های انجام شده نشان می داد با اینکه این افراد کلمات را می شناسند اما نمی توانند احساسات لازم را نشان دهند و عکس العملهای فیزیکی طبیعی را در مواجهه با محرکها ندارند. همچنین بررسی MRI این افراد نشان داد که این افراد فقط قربانی یک کودکیِ مشکلدار نیستند، بلکه کمبودی در قسمتی از مغزشان به نام آمیگدال دارند.
آمیگدال یک عضو الماسی شکل درون عمق هر یک از نیمکرههای مغز است که به نظر میآید برای احساس یکدلی است و پاسخ ما به خشم و عصبانیت را کنترل میکند. معمولاً هر چه افراد یکدل باشند، آمیگدال مغز آنها بزرگتر و فعالتر است اما این زندانیان آمیگدال کوچکتری داشتند که احتمالاً عامل اصلی فقدان همدلی رفتار غیراخلاقی آنها بود.
برای بیش از یک قرن، عصبشناسان و پزشکان علوم اعصاب، باور داشتند که پس از ارتقاء مغز در کودکی، هیچ سلول جدید مغزی در مغز بزرگسالان رشد نمیکند ولی از سال ۱۹۹۰ به بعد تحقیقات انجام شده خلاف آن را نشان داد. سلولهای جدید در مغز پستانداران تا ۲۰ درصد در بزرگسالی می تواند تشکیل شود و تنها چیزی که می تواند جلوی رشد این سلولهای جدید را متوقف کند، ترشح هورمونهای استرس است که در مواجهه با محیط تنشزا در مغز تولید می شود.
مطمئناً زندانی کردن این افراد بخش الزامی سیستم حقوقی مجرمان و محافظت از جامعه است اما تغییر و تعدیل محیط زندان می تواند کمک به رشد آمیگدال این افراد کند تا رشد سلولهای مغزی و ارتباطات جدید را تحریک کند. با این امید که این افراد بعد از یک یا چند دهه زندانی، هنگام آزاد شدن رفتار مسئولانهتری با محیط داشته باشند.
ژنتیک
تحقیقات James Fallon عصبشناس و استاد دانشگاه كاليفرنيا به منظور تجزيه و تحليل مدارهای عصبی مغز تعدادی قاتلان سایکوپات بر مبناي ژنتیک، تاثيرات پس زايشي و تعامل با محيط نشان داد که، بخش اوربيت پيشپيشاني این افراد آسيب ديده بود. اوربيت درست بالاي چشمها و در بخش مياني قطعه گيجگاهي قرار دارد. اين الگويي است كه همه آنها داشتند و البته انواع ديگري از آسيب مغزي هم داشتند.
مساله اساسي، تاثير ژنهاي عمده خشونت، مثل ژن MAO-A (مونو آکین اکسیداز) بود. این ژن میزان ترشح سروتونین در مغز را تنظیم میکند و سروتونین هم به نوبه خود، خلق افراد را تنظیم می کند. انواع مختلفي از اين ژن در افراد عادي ديده ميشود. نحوه انتقال آن از مادر به فرزند است. اگر شما اين ژن را پيش از تولد دارا باشيد، مغز شما به شدت تحت تاثیرآن قرار می گیرد و به همین دلیل كل مغز شما حساسيت خود را نسبت به سروتونين از دست ميدهد.
به لحاظ تئوريك، براي اينكه اين ژن، به نحو خشونتآميز خودش را نشان بدهد، شما بايد در اوايل كودكي و قبل از بلوغ، درگير چيزي كه واقعا آسيب رواني ايجاد كند، باشيد، منظور يك استرس اندك، يك سيلي خوردن يا چيزي شبيه آن نيست، بلكه خشونت واقعي را ديده باشيد يا به صورت سهبعدي بخشي از آن بوده باشيد. اين نحوه عمل سيستم انعكاسي نورون است. حتی اگر این ژن در یک نسل عمل نکند، این به این معنی نیست که در نسلهای بعدی عمل نمی کند!! اين دستورالعمل يك فاجعه است، به خصوص در مناطقي از جهان، كه در آن شاهد خشونت دائمي هستيم، شما نسلهاي متمادي از كودكاني را خواهيد داشت كه همه اين خشونتها را ميبينند و خودشان هم در معرض خطر هستند اما در مواردی هم این ژن عمل نکرده و محققان همچنان در حال بررسی می باشد.
تغییر شرایط محیط
گاهی این سوال به ذهن خطور می کند که، خط و مرز بین خوبی و بدی کجاست؟ همان خطی که آدم های خوشبخت دوست دارند فکر کنند این خط ثابت و غیرقابل گذر است، در حالی که آنها در بخش خوبها و دیگران در طرف بدها ایستاده اند.
واقعیت این است که مرز بین خوبی و بدی «قابل گذر کردن» است. افراد نیکو کار نیز می توانند گمراه شده و این مرز را رد کنند، و تحت شرایطی محیطی خوب و گاهی کمیاب، بچه های بد نیز می توانند با کمک، بهسازی و بازپروری، دوباره بهبودی یابند.
اگر شما می خواهید که یک شخص را تغییر دهید باید که محیط او را تغییر دهید. مغز انسان توانایی بی انتهایی دارد که ما را تبدیل به یک انسان شریر یا مهربان، سازنده یا ویرانگر کند و خبر خوب اینکه، ممکن است برخی از ما تبدیل به انسان های قهرمان نیز بشویم. لذا جامعه شناسان و روانشناسان از جمله philip zimbardo تلاش کرده اند، بفهمند چرا و چگونه افراد معمولی و گروهای عادی جامعه که معمولاً انسانی رفتار می کنند، گاهی می توانند در شرایط خاص به گونه ای دیگر رفتار کنند؟
تحقیقات نشان می دهد که هفت عامل محیطی از یک انسان خوب، یک تبهکار می سازد که عبارتند از:
۱- بی فکری؛
۲- دیگران را از حالت انسانی خارج دانستن؛
۳- خود پرستی و یکتا دانستن خود؛
۴- کم اهمیت کردن مسئولیت شخصی؛
۵- فرمانبری کورکورانه از اولیا امور؛
۶- پیروی عادی از هنجار های گروه؛
۷- تحمل انفعالی در مقابل شرارت با بی حرکتی و بی تفاوتی.
این موارد زمانی رخ می دهد که شما در یک محیط جدید و نا آشنا قرار می گیرید. روش و منش عادی و همیشگی شما دیگر کار نمی کند. شخصیت و اخلاق شما دیگر درگیر نیست. به خصوص اگر به شما قدرت بدون نظارت داده شود که این خود به مانند یک دستورالعمل برای سو استفاده است.
از طرفی بسیاری از انسانها شرارت تنبلی را دارند، یعنی اینکه اجازه تقلب و زورگویی را به دیگران می دهند، چرا که با تفکر «خودت را قاطی نکن، حواست به کار خودت باشد» رشد کردند. در حالیکه، انسانیت مساله و کار مربوط به ما است.
کلید قهرمان بودن دو نکته است، نکته اول: زمانی که بقیه منفعل و خاموش هستند، شما باید وارد عمل شوید. نکته دوم: شما باید بر اساس منافع جمع عمل کنید، نه بر اساس منافع شخصی و هوای نفسانی خود. الکساندر سولژنیتسین می گوید: که خط بین خوب بودن و شریر بودن از وسط قلب همه آدم ها می گذرد. این به این معنا است که این خط خارج نیست. خوب یا بد بودن یک «انتخاب» است. این موضوعی شخصی است.
با امید به اینکه برای دفاع از صلح و عدالت و احترام به بشریت، با قدرت دهی شرارت در خانه و بیرون مقابله کنیم و بر روی اعمال خیرخواهانه تمرکز کنیم.