ماجرای فراموش کردن لایحه دفاعیه دعوای انگلیس علیه ایران در دادگاه لاهه هلند از زبان دکتر امیر اصلان افشار
قضاوت آنلاین: دکتر امیر اصلان افشار پسر امیر مسعود افشار فرزند حسن خان افشار وزیر نظام اواخر دوره قاجاریه، از افسران دوره رضا شاه و داماد محمد ساعد مراغهای، سیاستمدار پرآوازه و نخست وزیر دهه 20 خورشیدی ایران است. امیر ارصلان افشار، از نوجوانی تا فارغ التحصیلی در مقطع دکترای علوم سیاسی در اروپا زندگی کرد. بعد از بازگشت به ایران، به استخدام وزارت خارجه در آمد. نخستین مأموریت وی دبیر سوم سفارت ایران در هلند بود که همزمان با دوران پر التهاب ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری دکتر محمد مصدق است که طی آن ایران و بریتانیا اختلافات جدی پیدا کردند و انگلیسی ها از شرکت نفت ایران و انلگیس در آبادان اخراج شدند و متعاقب آن مبادرت به طرح شکایت علیه ایران در مقر دادگاه لاهه در هلند نمودند که منتهی به تشکیل پرونده برای رسیدگی به اختلاف شد. در این زمان امیر اصلان افشار رابط سفارت ایران با دادگاه لاهه تعیین شد و در خصوص نحوه تهیه لایحه دفاعیه ایران برای دعوای فوق، خاطره جالبی دارد که بسیار خواندنی و البته تأمل برانگیز است.
«بر خلاف این که گفته می شود، ایران علیه انگلیس در دادگاه لاهه شکایت کرد، اینطور نیست بلکه انگلیس علیه ایران شکایت کرد. ما به اطلاع تهران رساندم که انگیس شکایت کرد و Memo خود را داد و ما تا سه ماه وقت داریم که Counter memo بدهیم. تاریخ خاصی هم تعیین شده بود که اعلام کردم. ده روز شد، بیست روز شد و یکماه شد، خبری نشد و من مرتب تلگراف می زدم ولی اقدامی نشد. اصلا ایران خواب بود! تهران خواب بود!
بالاخره یک روز مانده به اتمام تاریخ فوق، تلگرافی از تهران آمد، به علت این که اطمینان به این نیست که یک لایحه ای که برای دیوان دادگستری لاهه درست شد، بین راه گم شود یا به موقع نرسد، آقایان دکتر سید علی شایگان، پارسا و یک شخص سوم دیگر حامل لایحه خواهند بود.»
با ورود حاملان لایحه به آمستردام، حسین نواب – وزیر مختار ایران در هلند و امیر ارصلان افشار دبیر سوم سفارت به استقبال آنها رفتند.
«هواپیما تقریباً سر موقع رسید. آقایان آمدند و به سفارت رفتیم. آقای نواب گفت: خوب آقایان چای تان را که میل فرمودید، خواهش می کنم لایحه را بدهید که آقای افشار ببرد به دیوان دادگستری لاهه تحویل دهد.
آقای شایگان کیفش را باز کرد، هرچه اوراق خود را تکان داد و بیرون ریخت، دید لایحه در آن نیست. رو کرد به آقای پارسا و گفت من این لایحه را به شما داده بودم، خواهش می کنم شما لایحه را بدهید؟ پارسا گفت: لایحه ای به من ندادید، چیزی دست من نیست!
معلوم شد که آقایان آمدند و این لایحه را فراموش کرده بودند که بیاورند!
آقای نواب فوقالعاده عصانی شد و گفت که آقا! این چطور ممکن است که سه نفر آدم مانند شما بلند شدید، آمدید اینجا، همه آدم های درجه یک مملکت، یک لایحه را نتوانستید بیاورید؟ پس چه باید کرد؟ تا ساعت 16 بعداز ظهر لایحه را باید تحویل دهیم.
من تلفن را برداشتم و با زبان هلندی گفتم که این تلفن خیلی برای ما مهم است، خواهش می کنم که زودتر وصل کنید. تلفن در سال 1951 مانند تلفن امروز نبود که بتوانید آزاد تلفن کنید شما می بایست به اداره تلفن می گفتید که این خط را من می خواهم تا وصل شود و بتوانید صحبت کنید. بالاخره تلفن به تهران وصل شد.
نواب گفت اگر ممکن است شما یک انگلیسیدان خوب پیدا کنید بیاید پای تلفن و لایحه را بخواند. یک خانمی آمد، نشست و آنان می خواندند و این خانم سریع می نوشت. این وسطها تلفن قطع می شد و دوباره وصل می شد، یک جمله معنی پیدا نمی کرد. خلاصه قبل از ساعت 16 من لایجه را برداشتم و تحویل دادم به آقای بادوان که معاون دیوان دادگستری لاهه بود.
وقتی کار تمام شد، آقای نواب که فوقالعاده کاری و خوش قلب ولی مرد خیلی عصبانی نیز بود، به این ها گفت: حقیقتاً ننگ بر شما ها.
گفت: «آقای شایگان! شما می خواهید نفت را ملی کنید، شما عُرضه یک کاغذ آوردن از تهران را ندارید، سه نفر دست خالی آمدید اینجا برای یک چنین کار مهمی، آن وقت می خواهید نفت را ملی کنید!»